سالها در تب تو سوخته و ساختهایم
پرچم فتح تو بر بام شب افراختهایم
تا تو یک بار دگر در کف ما آمدهای
دل و جان یکسره در راه هدف باختهایم
تیغ خورشید سحر وام ز چشم تو گرفت
که از این پهنه شب تا به افق تاختهایم
تحفه ماست دل خویش که درویش صفت
پیش پاهای تو ای خوبتر انداختهایم
همه شب ورد زبانم قد و بالای تو بود
گرچه هرگز دل خونین تو نشناختهایم
هر چه بر سینه دل تیغ زدم ریشه نکرد
ما که بر ریشه دشمن همه شب تاختهایم
ما که دلداده جامی ز سبویت بودیم
این غزل را همگی مشترکا ساختهایم